سفر به سرزمینهای مقدس در ماه صفر
۱- حركت بسمت نجف اشرف
پس از قطعی شدن آخرین مسافر یعنی فرزندم سید محمد حمزه خیالمان پس از مدتها تلاش (که چند بار هم قطع امید کردیم با نذر و نیازهای مختلف و وسیله شدن آقای مهرجو ذیحساب سازمان در روز دوشنبه ۲۸ دیماه) خود را در پایانه آزادی دیده و به اتفاق کاروانی که بجز ۸ نفر آنها بقیه فامیل بودند به سرپرستی آقای حسینی خوانساری و مداحی کاروان آقای قنبری راهی سفر به کشور عراق شدیم .
قرار شد مادرم و خواهران و شوهرخواهرم آقای سزاوار در ساوه بما بپیوندند . پس از خدا حافظی با بدرقه کنندگان ـدر صندلیهای اتوبوس که از قبل توسط امیر آقای نیستانی مشخص شده بود مستقر شده و جای آنها را نگه داشتیم و از شهر تهران بیرون آمده و بسمت ساوه در حرکت شدیم .
در اتوبوس پدرخانم و مادرخانممُ علی آقای لطفی باجناق و خانمش و آقا حامد فرزندشان ُامیرآقا نیستانی با خانم و فرزند ش آقاسجاد که کوچکترین مسافر این کاروان بود ُ آقافضل اله عموی همسرم و خانمش ُحاج عباس قنبری شوهر عمه و عمه ام وخانواده ما که همسرم و آقاحمزه بود ُعموحسن عموی دیگر عیال و دایی خانم ایشان که حاج علی آقا نام داشت و پیرترین فرد کاروان بود و بسیار بامزه وخوش مسافرت بود بهمراه چند فامیل امیرآقای نیستانی که از کرج آمده بودنددر صندلیهای خود جا گرفته و هرکدام پس از خداحافظی با بدرقه کنندگان و گریه هایی که به شوق ائمه جاری شد در افکار خود غوطه ور بودند. در بین مسافرین سه زوج جوان بودند که به شوق زیارت در این سفر با ما همسفر شده بودند. در اتوبوس مرتبا با شوهر خواهرم تماس گرفته وبا آنها در پلیس راه ساوه همدان قرار گذاشتیم .پس از عبور از اتوبان تهران ساوه به محل قرار رسیدیم در آنجا اتوبوس ایستاد و به کمک مادر و خواهران رفته بار آنها را در جعبه اتوبوس گذاشته و پس از استقرا آنها و ساعت زدن رانندهُ اتوبوس به حرکت درآمد .
اتوبوس در نزدیکی همدان درکنار یک غذاخوری که معمولا مسافرین کربلا در آنجا شام را صرف میکنند ایستاد.قبل از ما اتوبوسهای دیگر که عازم کربلا بودندبه آنجا آمده بودندو مسافرین نماز را خوانده و پس از صرف شام از زیر قرانی که کارگر آن غذاخوری بالای سر زائرین میگرفت عبور کرده و دوباره اتوبوس با راننده های محتاط خود در دل تاریکی به راه افتاد. اتوبوس پس از عبور از شهرکرمانشاه و ایلام بالاخره پس از نیمه های شب به نزدیکی مرز یعنی مهران رسید. پس از رسیدن به این شهر معلوم شد که ۳۷ اتوبوس قبل از ما به آنجا رسیده و نوبت گرفته اند . خسته و کوفته از اتوبوس پایین آمده و به یک زائرسرای شخصی که دارای یک حیاط با دو قسمت مردانه و زنانه بود رفتیم . برروی دیوار اطاق نوشته "کرایه هرمسافرشبی ۱۰۰۰تومان" خود نمایی میکرد . هرکدام به کنار دیوار رفته و پتوهای آنجا را که نشان میداد افراد زیادی از آن استفاده کرده روی خود کشیده و با خستگی زیادر بخواب رفتیم.
صبح زود همگی برای نماز صبح بیدار شدیم و چون بایستی تا ساعت ۱۱ صبح در آنجا باشیم و شب هم دیر خوابیده بودیم بار دیگر بدرون رختخواب رفته و سر را بر بالین نآشنا گذاردیم هنوز چشممان گرم نشده بود که از سرو صدای مدیر کاروان و اینکه میخواستند سفره انداخته و صبحانه صرف کنند از خواب بیدار شدیم . پس از آن مداح اعلام کرد که در این فرصت زیارت عاشورا خوانده میشود با خواندن زیارت و یاد امام حسین (ع) حال و هوایی پیدا کرده و مبالغی برای هزینه های اضافی جمع آوری گردید بعد نیز به اتوبوس آمده سوار شده و بطرف مرز حرکت کردیم .پس از عبور از چند پاسگاه به محل نقطه مرزی رسیده و بارهای خود را به گاریها برده وبرروی آنها نهاده و خود نیز با گذرنامه و اجازه گرفتن و بازرسی وارد خاک عراق شدیم.تا وارد شدن به خاک عراق دو سه ساعتی گذشت در خاک عراق نیز پس از تحویل بار وبنه و گذاردن آن در جعبه اتوبوس عراقی به داخل آن رفته و در آن سوار شدیم. هنوز کمی از آنجا فاصله نگرفته بویم که یک نظامی عراقی وارد اتوبوس شده و سوالها متفاوتی کرد و گفت که از شیعیان است و مقداری هم مزاح و گیر دادن به خانواده جوان وبعد با یک تویوتا و چند نیروی مسلح ما را اسکورت نمودند. ساعتها اتوبوس با سرعت از بیابانهای عراق عبور کرد حدود ساعت ۴ بعد از ظهر دی یک استراحتگاه پیاده شدیم و پس از دریافت ناها بصورت کنسرو مجدد بحرکت در آمدیم در راه طولانی مرتبا از شیرینی و خوردنیهای مسافرین بهره مند میشدیم تا اینکه در غروب و تاریکی که دیگر صبر بعضی مسافرین بسرآمده بود آقای مداح اعلام کرد که تا چند دقیقه دیگر به شهر نجف و بارگاه امیر مومنان خواهیم رسید و مقداری هم مداحی کرد تا اینکه اتوبوس در همان ورودی شهر در کنار هتل کوچکی که نام نورالحسین را یدک می کشید ایستاد و مسافرین پس از گرفتن ساک و بار خود به هتل آمده و کلیدهای خود را گرفته در اطاقها مستقر شدند.