سفر به جنگل دالخاني و روستاي هريس
بعداز ماه مبارك رمضان بويژه در تابستان مسافرتها زياد مي شود . ما هم در هفته دوم بعد از اين ماه ، تصميم گرفتيم به اتفاق خانواده خواهر و برادر ان عيال به شمال برويم . حميداقا برادر خانمم، با توجه به معرفي مكاني در روستاهاي رامسر از طريق يكي از دوستانش هماهنگي لازم رابا صاحبخانه انجام وصبح زود روز پنج شنبه بعد از انجام نماز صبح ، با چهار ماشين به سمت چالوس حركت كرديم.از چالوس هم تا 10 كيلومتري جاده كنار دريا نرسيده به رامسر جدا شده وبه سمت جنگلها و راههاي كوهستاني جنت رودبار حركت نموديم از ميان جنگل زيباي دالخاني عبور كرده و حدود 40 كيلومتر در جاده پر پيچ و خم عبور كرديم. اقا مجتبي با جناقم به همراه خانواده وپدر خانم و مادر خانم در یک ماشين بود.و در ماشين ماهم خانواده و عروسم كه اولين سفر با خانواده ما را تجربه مي كرد حضور داشت و دو ماشين ديگر برادر خانمها حميداقا و امير اقا با خانواده هايشان بودند.ساعت از دو گذشته بود انتظار نداشتيم كه براي رسيدن به محل سكني اين همه مدت در راه باشيم . تقريبا خسته و كسل شده بوديم تا به روستايي بنام هريس رسيديم . يك بار هم راه را اشتباه رفتيم و خلاصه خانه اقاي ليمايي نژاد را پيدا كرديم .چهار ماشين را بداخل حياط برديم . خانم و اقا به استقبالمان امدند و مارا به سمت محلي كه بايد اقامت مي كرديم راهنمايي كردند. اين منزل داراي دو سويت در طبقه بالا بود كه با درب وسط ازهم جدا ميشد و صاحبخانه نيز در هم كف در سمت ديگر مستقر بود.در جلوي ايوان يك سويت منظره زيباي طبيعت كوههاي سرسبز و دشت وجود داشت كه معمولا غذا را در انجا صرف مي كرديم .خانمها در سويت سمت چپ و اقايان در سمت راست مستقر شدند . بعد از نماز و ناهار كه از قبل آماده كرده بوديم، استراحتكي كرديم و دست جمعي با نظر خانم صاحبخانه از دره و شيبي تند كه در كنار منزل منتهي به رودخانه ميشدپايين رفتيم. ازبين درختان سربه فلك كشيده عبور كرده و با ترس بعضي خانمها و كمك آنها تا جايي كه امكان داشت پايين رفتيم و از ميوه درختي كونار كه ريخته بود كمي خورديم وپياده روي خوبي كرديم كه عرقمان درامد. شب ما چند نفر در ايوان خانه و بقيه در اطاقها براي خوابيدن مستقر شديم در نيمه هاي شب هوا خيلي سرد و صبح هم بعد از نماز خواستيم بخوابيم كه خورشيد با گرما و نورش مانع شد.روز جمعه بعد از صرف صبحانه كه كله و پاچه فراوان بود و حميد اقاو خانمش از قم آورده و شب تا به صبح پخته بودند با لذت تناول كرديم و به اتفاق ، با ماشينهايمان به انتهاي روستا و كنار رودخانه رفته و در يك مكان زيبا اب سرد خوبي را به هم پاشيديم .
اين روستا محصولاتي نظير فندق و گل گاوزبان و ذغال اخته داشت . نان محلي نيز در منازل تهيه ميشد كه ما از صاحبخانه ميخريديم.عصر جمعه نيز بعد از صرف ناهار كه حدود ساعت پنج صرف كرديم در حياط فرشي پهن كرده و چاي و فندق خورده و وبازي واليبال كه خواسته مدام اقاسجاد فرزند كوچك امير اقا بود را پاسخگو شديم.نماز مغرب و عشا را به جماعت خوانده و در اخرشب هم بعد از صرف شام مختصر ، مسابقه اسم فاميل انجام داديم.
شنبه صبح نيز با تصفيه حساب با صاحبخانه و صرف صبحانه و عبور از جنگل دالخاني تصميم گرفتيم از جاده رشت قزوين برگرديم. بعد از عبور از شهر زيباي رامسر ،در جاي خلوتي كه هيچ كس نبود به كنار دريا رفتيم .هوا بسيار خوب و از دريا لذت برده و بعد در رودسر ناهار را در رستوراني صرف كرده و جاده طولاني سنگر و بعد در اتوبان تا رودبار كه براي خريد پياده شد يم و زيتون پرورده را تست كرديم به شهر منجيل شهر توربينهاي بادي رسيده و در نزديكي قزوين نماز مغرب و عشا را خوانده و به سمت تهران حركت كرديم جاده طولاني و همگي خسته شده بوديم.حدود 12 شب به تهران رسيديم. ازهم خداحافظي و حلاليت طلبيديم و به سمت منازل به حركت ادامه داديم.( چند تصوير در قسمت ادامه مطلب قرار دادم )