سفر به کربلا در ایام اربعین
سفرمان را یک هفته قبل از مرز مهران آغاز کنیم.عبور از این مرز با شلوغی و شایعاتی که این روزها برای بستن این مسیر وجود داشت ، مرزی که حضور هزاران هزاران نفر و اذحام و فشار عده ای از مردم که بدون ویزای قصد عبور از آنجا را داشتند.بعداز اذان ظهر به خاک عراق وارد شده و بعد از نماز در یک مسجد بسمت اتوبوسها رفته و خوشبختانه در زمان کمی سوار اتوبوسی شدیم که ابتدا به کاظمین میرفت و بعد به نجف وارد میشد. نفری 100 تومان به یک ایرانی امنت داده و اتوبوس بعد از عبور از ترافیک دربرای ناهار در یک موکب متوقف شد ناهار مختصری و چای خوردیم بعداز کمی استراحت سوار اتوبوس شده وحرکت کردیم.
. اتوبوس غروب آفتاب در موکب دیگری متوقف شده و پس از نماز و شام و عبور از جاده ها بالاخره به کاظمین رسیدیم . در کنار بلواری متوقف شد و دوساعت برای زیارت وقت داد به اتفاق دوستان زیارت خوبی از دو امام بزرگوار موسی ابن جعفر و امامجواد علیه السلام بعمل اورده و در اخر کار یکی از دوستان که بصورت مخفیانه موبایل خود را به داخل اورده بود و با دو گنبد زیبا در حال عکس انداختن بودند توسط خادمین انجا موبایل ضبط شد و برنامه ما را دچار مشکل کرد. با سرعت به محل اتوبوس امده و از انجا بسمت نجف بحرکت درامدیم. نزدیک اذان صبح به شهر نجف رسیده و خسته و خواب آلوده از اتوبوس پیاده شدیم. مانده بودیم که در این زمان به کجا برویم که دیدم یک عراقی میان سال با تعدادی از زایران به عربی صحبت می کرد و متوجه شدم خانه سراغ دارد بسمتش رفتم و گفتم مبیت که گفت چند نفر هستید و ما را سوار ماشینش کرد شش نفری به سختی سوار شده و ما را به نزدیک میدانی در نزدیکی مسجد سهله اوردو در کوچه ای به منزلی برد که میزبان به استقبال ما امد داخل که شدیم اطاقها پر و همه در خواب بودند.شش جا برای ما درست کردند.وبعد از نماز صبح به بستر رفته و خوابیدیم. فردای ان روز با یک سواری به سمت حرم امیر مومنان حرکت کردیم در ورودی قبرستان وادی السلام مارا پیاده کرد و گفت راه بسته است راه زیادی شاید بیش از پنج کیلومتر پیاده امدیم تا از دور گنبد زیبای قبر حضرت امیر هویدا شد.

امسال بدلیل برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی جشنواره شهرها و مراکز استانها با تاخیر شروع شد و از 15 اردیبهشت که افتتاحیه مراکز استانها با بزد آغاز و تا 11 خرداد ماه که اختتامیه در تهران برگزار می شود.توفیق یافتم که به اتفاق آقای حافظی رئیس جامعه خیرین مدرسه ساز به استان یزد سفر کنیم. در جشنواره امسال استان یزد به ابتکارمجمع خیرین یزد تمام مدارس خیری این شهر و شهرهای دیگر استان همزمان میزبان خیر احداث کننده مدرسه بودند ( از ساعت 11 تا 13) و از آنجا همه خیرین به اتفاق مدیر مدرسه در سالن باشگاه فرهنگیان تجمع و مراسم کوتاهی برگزار و ناهار را در انجا میل کردند.ماهم به چند مدرسه سر زدیم در یکی از مدارس دختر خانم خیر فوت شده از فرانسه آمده بود و پیوند خوبی بین خیرین و مدارس بوجود امد. اموزش و پرورش هم به میدان امده بود و حضور فعالی در مدارس داشت . در انروز مدرسه خیری آقای شیشه بری هم افتتاح شد. روز بعد هم به اتفاق خیر بزرگ آقای حاج اکبر ابراهیمی به بوشهر رفته و در جشنواره آنجا شرکت کرده و بعداز ظهر آنروز هم به روستای بولخیر رفتیم و اقای ابراهیمی مدرسه ای را که در ساخت آن مشارکت کرده بود و تا حالا آن را ندیده بودمورد بازدید قرار داد.استان همدان سومین استانی بود که به اتفاق دوست دیرینه اقای نوید ادهم دبیرکل شورایعالی اموزش و پرورش رفته و در ان شرکت کردیم.مجری برنامه آقای واحدی بود که با قراردادی که با او بسته شده بود قرار بود درچند استان حضور یافته و برنامه های ضبط شده را از شبکه یک پخش کند.در حاشیه مراسم برای آزادی خانم نعیمی رئس سابق ستاد بانوان که زنی فعال در عرصه مدرسه سازی بود و حالا چهار سال است که بخاطر ورشکستگی بانک قرضه الحسته ای که موسس ان بود به زندان افتاده با مدیرکل نوسازی و دکتر بوربور و رئیس مجمع صحبت کردیم.در هفته اول نیز به تبریز رفته و در مراسم نکو داشت آقای حاج کریم مردانی آذرخیر بزرگ مدرسه و بیمارستان ساز که از طرف استاندار برگزار می شد به اتفاق اقای حافظی شرکت نمودیم. مراسم خوب و درخور شان و استاندار دست این خیر را بوسید و قرار شد خیابانی بنام او نامگذاری شود.( عکس بعضی مراسمها در ادامه نوشته)
فرصتی بدست آمد تا در روزهای ابتدایی سال چهارم فروردین با توجه به علاقمندی عروس گلم به اتفاق خانواده با هماهنگی قبلی به طرف استان کرمانشاه حرکت کنیم. در مسیر همدان باد شدیدی می وزید و صبحانه را داخل ماشین در شهر کوچک نوبران خوردیم و حدود ساعت 12 صبح به میدان باباطاهر رسیدیم . ابتدا نماز ظهر را در مسجد کنار میدان خواندیم .از ارامگاه بابا طاهر عریان دیدن و با درشکه بدور میدان چرخ زدیم.ارامگاه بوعلی سینا و سپس گنجنامه محلهای بعدی بودند که بچه ها در سورتمه سوارشده و عباس اباد محل زیبایی بود ودر کنار ÷ارکی باوجود سرما ناهار خورده و به سمت کرمانشاه بحرکت درامدیم.در بین راه از معبد اناهیتا گذشتیم تا در برگشت از ان بازدید کنیم ولی به محل تاریخی بیستون رفته و از مکانهای تاریخی این محل که بسیار دیدنی بود و نقش هایی که در دل کوه و مجسمه هایی چون هرکول که از دورانهای داریوش باقی مانده بود در تاریکی شب بازدید کردیم. اقای بابا خانی که بدستور مهندس نظری مدیرکل نوسازی چند بار تماس گرفت و با ادرس به مهمانسرای نوسازی رسیدیم . خسته بویم و با صرف شامی که تهیه کردیم آن شب را خوابیدیم.فردار صبح پس از استراحت بداخل شهر کرمانشاه رفته و به طاق بستان که بسیار شلوغ بود رفته و از توضیحات کارشناس میراث فرهنگی در مورد نقوش ایوانهای این مکان استفاده کرده و بعد از ظهر نیز از تکیه بیگلر بیگی و پارک کوهستان و نمایش یک فیلم در سینما و شام را هم در اطراف تاق بستان و مدتها انتظار در رستوران حیدری دنده کباب خوردیم.

یک هفته مانده به اربعین شور عجیبی در کشور ایجاد شده بود .خیلی از خویشان و نزدیکان در حال گرفتن ویزا و برنامه ریزی برای سفر به کربلا بودند. رادیو اربعین و برنامه های تلویزیون هم که گزارشاتی از حضور مردم را داشت حال و هوای خاصی بوجود آورده بود. به دلم افتاده بود که من هم امسال مسافر کربلا خواهم بود . با باجناقم اقای مجتبی شاه محمدی برای رفتن به این سفر مقدس صحبت کردم، ایشان تمایل برای سفرداشت ولی هنوز پاسپورتش اماده نبود. با برادر خانمها هم صحبت کردم امیر اقا قصد رفتن نداشت و حمیداقا با گروهی در قم هماهنگ شده بود ولی او مارا تشویق کرد وبرای گرفتن پاسپورت وویزا کمکمان کرد در ساعات اخر هم امیراقا پاسپورتش را برای گرفتن ویزا داد.چهارشنبه هفته قبل اربعین اقا مجتبی ویزا ها را بواسطه اقای اخلاص وند از قم گرفت.دیگر رفتنمان قطعی شده بود .من قصد داشتم با ماشین خودم به اتفاق اقا مجتبی و دوستش اقای مهدی برومند روز شنبه حرکت کنیم .امیراقا که قرار بود باما بیاید بواسطه همکاری با هیات رروضه الشهداء وز جمعه ازمقابل حسینیه با مراسم خاصی بدرقه شدند و رفتند. هرچه کردم از جلسه کاری روز شنبه در مشهد بگذرم و زودتر راهی این سفر شویم نشد و احساس کردم باید قبل از سفر به زیارت امام هشتم بروم.تلاشم منجر به جلو انداختن بلیط برگشتم از مشهدشد .
روز شنبه بعد از زیارت حرم امام رضا علیه السلام و برگشت از مشهد بلافاصله ساعت هشت و نیم شب با خداحافظی از خانواده به اتفاق دو همسفرم بسمت ایلام حرکت کردیم.در نزدیکی کرمانشاه تراکم ماشینها زیاد شد. با هماهنگی اقای مهندس حیدری و هزبری مسئولین نوسازی استان نزدیک سحر به نوسازی رفته و بعد ار صرف صبحانه ماشینمان را در اداره گذاشته و اقای نوروزی از همکاران اداره ما را از مسیر ملکشاهی که خلوت بود به مهران و از انجا به مرز وگمرک رساند.صبح خیلی زود از او خدا حافظی کرده و به محل عبور مرزی رسیدیم. وضعیت ناجوری بود . مردم زیادی ازدحام کرده بوده و خیلی از انها هم ویزا نداشتند و به امید اینکه مرز باز خواهد شد ازدحام کرده بودند.
چند ساعتی در صف ایستادیم و با فشار زیاد از بین نیروهای انتظامی که برای ایجاد نظم در انجا تجمع کرده و مرتبا با بلندگو از زایران می خواستند که با انها همکاری کنند بسختی عبور کردیم نزدیک گیت که رسیدیم کسی که پاس ما رامهر بزند نبود و گفتند خسته شده است و رفته استراحت کند خیلی ناراحت شدیم گفتند باید گیت دیگری بروید .مجدد بیرون امدیم و به گیت دیگر رفتیم که گفتند مرز باز شده بالاخره ما پاسمان را مهر زده و از مرز ایران عبور کرده وارد خاک عراق شدیم.(در ادامه مطلب )


بعداز ماه مبارك رمضان بويژه در تابستان مسافرتها زياد مي شود . ما هم در هفته دوم بعد از اين ماه ، تصميم گرفتيم به اتفاق خانواده خواهر و برادر ان عيال به شمال برويم . حميداقا برادر خانمم، با توجه به معرفي مكاني در روستاهاي رامسر از طريق يكي از دوستانش هماهنگي لازم رابا صاحبخانه انجام وصبح زود روز پنج شنبه بعد از انجام نماز صبح ، با چهار ماشين به سمت چالوس حركت كرديم.از چالوس هم تا 10 كيلومتري جاده كنار دريا نرسيده به رامسر جدا شده وبه سمت جنگلها و راههاي كوهستاني جنت رودبار حركت نموديم از ميان جنگل زيباي دالخاني عبور كرده و حدود 40 كيلومتر در جاده پر پيچ و خم عبور كرديم. اقا مجتبي با جناقم به همراه خانواده وپدر خانم و مادر خانم در یک ماشين بود.و در ماشين ماهم خانواده و عروسم كه اولين سفر با خانواده ما را تجربه مي كرد حضور داشت و دو ماشين ديگر برادر خانمها حميداقا و امير اقا با خانواده هايشان بودند.ساعت از دو گذشته بود انتظار نداشتيم كه براي رسيدن به محل سكني اين همه مدت در راه باشيم . تقريبا خسته و كسل شده بوديم تا به روستايي بنام هريس رسيديم . يك بار هم راه را اشتباه رفتيم و خلاصه خانه اقاي ليمايي نژاد را پيدا كرديم .چهار ماشين را بداخل حياط برديم . خانم و اقا به استقبالمان امدند و مارا به سمت محلي كه بايد اقامت مي كرديم راهنمايي كردند. اين منزل داراي دو سويت در طبقه بالا بود كه با درب وسط ازهم جدا ميشد و صاحبخانه نيز در هم كف در سمت ديگر مستقر بود.در جلوي ايوان يك سويت منظره زيباي طبيعت كوههاي سرسبز و دشت وجود داشت كه معمولا غذا را در انجا صرف مي كرديم .خانمها در سويت سمت چپ و اقايان در سمت راست مستقر شدند . بعد از نماز و ناهار كه از قبل آماده كرده بوديم، استراحتكي كرديم و دست جمعي با نظر خانم صاحبخانه از دره و شيبي تند كه در كنار منزل منتهي به رودخانه ميشدپايين رفتيم. ازبين درختان سربه فلك كشيده عبور كرده و با ترس بعضي خانمها و كمك آنها تا جايي كه امكان داشت پايين رفتيم و از ميوه درختي كونار كه ريخته بود كمي خورديم وپياده روي خوبي كرديم كه عرقمان درامد. شب ما چند نفر در ايوان خانه و بقيه در اطاقها براي خوابيدن مستقر شديم در نيمه هاي شب هوا خيلي سرد و صبح هم بعد از نماز خواستيم بخوابيم كه خورشيد با گرما و نورش مانع شد.روز جمعه بعد از صرف صبحانه كه كله و پاچه فراوان بود و حميد اقاو خانمش از قم آورده و شب تا به صبح پخته بودند با لذت تناول كرديم و به اتفاق ، با ماشينهايمان به انتهاي روستا و كنار رودخانه رفته و در يك مكان زيبا اب سرد خوبي را به هم پاشيديم .
اين روستا محصولاتي نظير فندق و گل گاوزبان و ذغال اخته داشت . نان محلي نيز در منازل تهيه ميشد كه ما از صاحبخانه ميخريديم.عصر جمعه نيز بعد از صرف ناهار كه حدود ساعت پنج صرف كرديم در حياط فرشي پهن كرده و چاي و فندق خورده و وبازي واليبال كه خواسته مدام اقاسجاد فرزند كوچك امير اقا بود را پاسخگو شديم.نماز مغرب و عشا را به جماعت خوانده و در اخرشب هم بعد از صرف شام مختصر ، مسابقه اسم فاميل انجام داديم.
شنبه صبح نيز با تصفيه حساب با صاحبخانه و صرف صبحانه و عبور از جنگل دالخاني تصميم گرفتيم از جاده رشت قزوين برگرديم. بعد از عبور از شهر زيباي رامسر ،در جاي خلوتي كه هيچ كس نبود به كنار دريا رفتيم .هوا بسيار خوب و از دريا لذت برده و بعد در رودسر ناهار را در رستوراني صرف كرده و جاده طولاني سنگر و بعد در اتوبان تا رودبار كه براي خريد پياده شد يم و زيتون پرورده را تست كرديم به شهر منجيل شهر توربينهاي بادي رسيده و در نزديكي قزوين نماز مغرب و عشا را خوانده و به سمت تهران حركت كرديم جاده طولاني و همگي خسته شده بوديم.حدود 12 شب به تهران رسيديم. ازهم خداحافظي و حلاليت طلبيديم و به سمت منازل به حركت ادامه داديم.( چند تصوير در قسمت ادامه مطلب قرار دادم )
بعد از پشت سر گذاردن شبهاي مقدس قدر كه شب اول را به اتفاق خانواده به مصلي تهران رفته و شب دوم را در حرم مطهر حضرت معصومه (س) و شب آخر را در حسينيه روضه الشهداء كه با آوردن شهيدي گمنام از غواصان دست بسته همراه بود را پشت سر گذاشتيم. شبهايي كه سرنوشتمان رقم ميخورد و بهترين و نوراني ترين شبهاي سال است. افسوس كه همانگونه كه قران مي فرمايد از درك آن عاجزيم.اين روزها مصادف شده با جلسات دشوار و نفس گير ديپلماتهايمان در وين با نمايندگان كشورهاي 5+1براي توافقات هسته اي ، سابقه نداشته است كه جان كري وزير امور خارجه امريكا بيش از 12 روز با پاي شكسته در محل مذاكرات بماند. خبرها حاكي از آن است كه بعد از جلسات مختلف اختلافات اندكي باقي مانده است كه احتمال حل و فصل آن وجود دارد.بعد از حمايت رهبر معظم انقلاب از تيم هسته اي ايران مخالفين كمتر انتقاد كرده و ارامش بيشتري براي پشتيباني حاكم است. روز قدس نيز مردم مسلمان و با ايمان ايران در هواي گرم به خيابان ها آمده و از ملت فلسطين حمايت كردند . نكته اي كه امسال مشهود بود قرار دادن سران عربستان در كنار امريكا و اسرائيل و انهم بخاطر بمبارانهاي مكرر اين رژيم از مردم مظلوم يمن بود كه همچنان در اين ماه حرام ادامه دارد.ديروز خبر از قطعي شدن اقاي مهندس افشاني دوست و مدير سابقمان در سازمان براي استانداري فارس مطرح شد كه بعدهم با اعتراض نمايندگان اين استان در مجلس مواجه شد. معلوم نيست كه ايا دولت عقب نشيني ميكند و يا مقاومت . ديشب هم به اتفاق خانواده و عروسم به باغ موزه دفاع مقدس رفته و در مراسمي كه از شبكه جام جم پخش ميشود شركت كرديم. فضاي خيلي زيبايي توسط شهرداري ساخته شده است كه فرصت بازديد از تالارهاي ان فراهم نشد ولي ديدني ترين قسمت برنامه نمايش ابنما بود كه با ياد دفاع مقدس همراه ميشد.
ماه رمضان با همه خوبيهاي ان كه مااز درك ان محروميم به نيمه راه رسيده است.امسال نيز اين ماه به اوج گرما و تيرماه برخورد كرده است .بحمداله تاكنون موفق شده ايم كه به ظاهر روزه بگيريم و اميد داريم كه خداوند به بزرگي خودش از ما بپذيرد. هرچند از لحظات ان خوب بهره برداري نمي كنيم و در ظاهر ان مانده ايم ولي خدا كند كه در باقيمانده اين ماه گناهانمان بخشيده و حال خوبي نصيبمان شود.
امسال اين ماه برايمان با حضور عروسم فاطمه السادات رنگ و بوي ديگري گرفنه است .بحمداله پسرم زوج دلخواه خود را قبل از ماه به عقد خود دراورد و اين روزها حال و هواي ديگري دارد.هرچند افسوس عدم حضور عمويم (كه قطعا از اين وصلت بسيار خرسند است) را ميخوريم .
شبي به اتفاق خانوده پسرعمويم احمد آقا پدر عروس خانمم به مراسم فصل شيدايي در اطراف لشگرك رفتيم و واقعا با زحمات هنرمندان و براداران سپاه شبي بياد ماندني را سپري كرديم .تلفيقي از تاتر و سينما با مضامين ناب شيعي.بايد به اين هنرمندان اثرگذار تبريك و از تلاشهايشان تقدير شود.
شبي ديگر به ميهماني افطاري اقاي مهندس محمدي در تالار استقلا ل رفتيم و شب بعد به اتفاق فاميل در فشم در روز ميلاد حضرت امام حسن مجتبي (ع) ميهمان افطار حميد اقاي محسني دادماد پسرعمويم اميراقا
در فضاي بسيار مصفا وخنك، با زحمات بسيار زياد خانواده ايشان بوديم و ديشب هم در سالن سازمان پذيراي فاميل براي افطار و شام بوديم .بعد از مدتها فاميل دورهم بوده و باعروسم نيز اشنا شدند. بحمداله اين برنامه هم به خير گذشت و خيال عيال هم از اين بابت آسوده شد.


در روز چهارشنبه و پنجشنبه همزمان با عيد غديرخم و گردهمايي مديران در سازمان، براي شركت در مراسم تدفين و تشيع دوست و همكارمان آقاي مهندس شيرزاد مديركل نوسازي مدارس كه در طول مدت يكسال به بيماري سرطان مبتلا شده بود به اتفاق مهندس محمدي و مهندس عزيزي تاز طرف سازمان به سنندج رفتيم . او كه فردي دسوز و متدين بود و تلاشهاي زيادي براي ساخن مدارس در اين استان را متحمل شده بود ناگهان از اين ديار رفت . حضور در قبرستان بهشت محمد سنندج براي نماز بر پيكر آن مرحوم و حضور در مسجد جامع و تشيع و سپس رفتن به روستاي شاندره در نزديكي قروه براي تدفين و مراسم فردا و عرض تسليت به همسر و فرزندان و مادر و برداران ايشان در اين برنامه ها همكارانمان در نوسازي كردستان و آقاي شيخ حسامي رئيس مجمع خيرين همراهمان بودند.خلاصه صداي ناله و شيون زنان ، گريه هاي براداران و اشكهاي آقاي شهبازي استاندار و همكارانش در اين سفر همراهمان بود روحش شاد باد.
ساعت ۲۰ روزجمعه پس از صرف شام با اتوبوس از هتل خارج شده و پس از عبور از نزدیکی حرم که ترافیک زیادی بخاطر پایان یافتن نماز مغرب بهمراه داشت از شهر مکه بیرون آمده و در دل با این شهر با عظمت خدا حافظی کردیم .و ساعتها در جاده مکه مدینه در حال حرکت بودیم تا اتوبوس در محلی برای استراحت ایستاد و دوباره به حرکت در آمد حدود ساعت سه بامداد گلدسته های مسجد و حرم پیامبر مشاهده شد و به هتل مبارک الذهبی که در نزدیکی حرم بوده و حدود ۱۰ طبقه داشت وارد شدیم اطاق ۳۰۲ و در کنار ان اطاق خانمهایمان ۳۰۳ را بما اختصاص داده بودند علی رغم اینکه نوید میدادند هتل مدینه مناسبتر است ولی این هتل هم قدیمی بود و هم در اطاق کوچکی چهار نفر را جا داده بودند.پس از نماز کاروان ساعت ۷ صبح را برای رفتن به حرم اعلام کرده بودند با کسالت ناشی از کم خوابی و مسافرت زمینی بهمراه کاروان بیرون امدیم .

بسختي از میان جمعیت عبور کرده وخود را به خيابان عزيزیه شمالی سپس از کوچه پس کوچه ها به هتل رسانیدیم.نزدیک ساعت ۳ بعداز ظهر بود که بعد ازپذیرای در ورودی هتل برای صرف ناهار به سالن غذاخوری رفتیم. هم اطاقمان آقای نوری و خانمشان شب قبل که ما در منی بودیمُ به مکه آمده و بقیه اعمال خود را در خانه الهی براحتی انجام داده بودند ولی ما بلحاظ نگرانی برای برگشت به منی ابه حرم نیامدیم که بعدا پشیمانی ما را به همراه داشت.این روزها مکه خیلی شلوغ بود و انجام اعمال بخاطر ازدحام کاری بس دشوار می نمود.سرانجام دوشب بعد از ورود به مکه جدا از کاروان به اتفاق خانم راهی حرم الهی شدیم . بعلت ترافیک از ماشین پیاده شده و از تونل پیاده بسمت حرم براه افتادیم.زمان زیادی گذشت واز سروصدای داخل تونل کلافه شده بودیم ولی چاره ای نبود باید این راه را میرفتیم . وقتی به بیت اله الحرام رسیدیم در روی سنگهای سفید شبستانهای مشرف به کعبه کمی استراحت نموده و طواف را به سختی و در مدت طولانی انجام داده نماززیارت خواندیم و سعی بین صفا و مروه را با سرعت بیشتر انجام دادیم بعد دوباره به داخل صحن آمدیم دیگر نای ادامه اعمال را نداشتیم ولی از خدا استمداد طلبیده و با فشار و ازدحام هفت دور طواف نساء را انجام داده و دعاهای هردور را خواندیم خانمم با اینکه با حفاظت دستهایم طواف نمود ولی بعدها می گفت در هنگام طواف یاد فشار قبر و بعضی مواقع احساس میکردم استخوانهایم در حال شکسته شدن است نماز طواف نساء را در پشت مقام ابراهیم و در مقابل کعبه بجا آوردیم . عقربه های ساعت حدو د چهار را نشان می داد ونزدیک سحر شده بود . خسته اما خوشحال از اینکه موفق به انجام اعمال شده بودیم بالباسهای خیس عرق شده بر پشت وانتی سوار شده و خود را به هتل رساندیم .کاروان روزجمعه کاروان را برای انجام اعمال بردند و با شلوغی عجیب و سختی توانسته بودند طواف نمایند.
روز هشتم که قرار بود محرم شده و بعدازظهر به عرفات برویم تصمیم گرفتیم به اتفاق خانمها به حرم رفته و به جهت استحباب در آنجا نیت نموده و محرم شویم لذا ما مردها لباسهارا از تن بیرون کرده و غسل نموده حوله های سفید را برتن انداختیم و به اتفاق خانمها که لباس و چادر سفید برتن کرده بودند از کوچه های هتل عبور کرده وسرخیابان ُ منتظر ماشین شدیم آقای نوری هم اطاقمان به اتفاق تعدادی از همسفران زودتر از ما بیرون آمده بودند . یک سواری گرفته و قسمتی از راه را آمدیم نزدیک تونل که ترافیک عجیبی را مشاهده کردیم. راننده که این وضعیت را دید به زبان عربی از ما خواست که پیاده شویم و با اصرار کرایه کاملش را هم گرفت. گروه های زیادی از مردم با لباسهای سفید احرام عازم منی بودند و ازپل روبروی ما عبور می کردند. زمان بسرعت می گذشت و ما نگران برگشت هم بودیم بناچارپس از مدتیُ پیاده بسمت هتل برگشتیم .پس از صرف ناهار در سالن غذاخوری جمع شده و پس از صحبتهای مدیرکاروان آقای مصدرالامور نیت کرده و محرم شدیم و حدود ساعت ۴ بعدازظهر مردها بر اتوبوس بی سقف سوار شده و عازم صحرای عرفات شدیم.
حدود ساعت شش صبح که هوا کاملا روشن شده بود وارد فرودگاه جده شدیم و پس از عبور از قسمتهای کنترلی فرودگاه در محوطه آن جمع شدیم.کاروان ما دو قسمت شده بودند و اولین گروه ما بودیم که نیمی از کاروان بود و مدیر و روحانی کاروان هم با ما بودند و دومین گروه قرار بود که یکروز بعد از ما حرکت کنند.در محوطه فرودگاه که با چادرهای بلند میباشد هوا گرم و شرجی بود و شرکت پاناسونیک هم از این وضعیت استفاده کرده و بادبزنهایی دست همه داده بود که همه ناخواسته با تکان دادن آنها آنرا تبلیغ می کردند.ساکهای خود را برداشته و در محلی که دورهم نشسته بودیم گذاردیم. چایی آورده شد و افراد کاروان که حسابی خسته شده بودند آنرا نوشیدندو پس از مدتی انتظار ما مردان در اتوبوسی که سقف نداشت و یک راننده مصری انرا هدایت می کرد سوار شدیم و خانمها نیز در یک اتوبوس سقف دار مستقر شدند . اتوبوسها بسمت مسجد جحفه بحرکت در امدند . در اتوبوس ناهاررا که غذای گرم بود میل کردیم. گرمی هوا و تشنگی ناشی از آن و چرب بودن غذا و گرمی آب موجب ناراحتی میشد. نزدیک ظهر بود که از دور گلدسته های این مسجد را که یکی از میقاتها می باشد و شیعیان بیشتر به اینجا می ایند ( در نزدیکی غدیر خم )نمایان شد. مسجد خلوت بود و ما براحتی در حمامهای آنجا دوش گرفته و حوله های احرام را بتن کردیم در مسجد پس از خواندن نماز ظهر و عصر با روحانی کاروان نیت محرم شدن کرده و لبیک کفتیم. روحانی کاروان سخنرانی کوتاهی در باب توبه و توجه به باریتعالی کرد . بعضی از هم کاروانیها حال و هوای خوشی داشته و دعا میخواندند و گریه می کردند.بعدا" به محوطه مسجدامدیم و روحانی کاروان خانمها را نیز در مورد نیت مورد سوال قرار داده وهمگی لبیک گفته و به طرف اتوبوسها امدیم .اتوبوسها بسمت مکه بحرکت درآمدند. سرعت اتوبوسها خیلی کم بود و این راه را طولانی تر نشان میداد. حال باید مواظبت می کردیم که مواردی را که برایمان حرام بود انجام ندهیم. غروب گذشته بود که به شهر مکه رسیدیم و از کنار مسجد تنعیم که یکی دیگر از میقاتها بود گذشتیم .پس از عبور از خیابانها و دیدن گلدسته های حرم الهی به هتلمان بنام تبارک که نوساز بود و در عزیزه ۴ واقع شده بود رسیدیم .
در ادامه مطالب
امسال پس از انتظار حدود شش ساله، توفیق تشرف به خانه خدا و مدینه النبی و انجام حج تمتع را پیدا نمودیم لذا درصدد برامدم اين خاطره مهم را كه در زندگي هرفرد ممكن است اتفاق نيافتد يا يكبار نصيبش شود به نگارش دراورم :
.در اوایل سال۱۳۹۰ تاریخ مشمولین حج از سوی سازمان حج و زیارت اعلام شد متاسفانه تاریخ اعلامی چند روزی با زمان ثبت نام ما فاصله داشت وشامل ما نشد . لیکن انگار بدلم برات شده بود که ما هم امسال جزو حجاج خواهیم بود . مدتی بعد این سازمان گروه جدید را برای ثبت نام در کاروانها اعلام نمود (تا دو ماه بعد از ما را اعلام کرد) برق خوشحالی در نگاه همسرم که قرار بود همراهم باشد هویدا شد مرتب از من می خواست که هرچه زودتر به کاروانها جهت ثبت نام مراجعه کنیم ولی کمی سستی من و رفتن به ماموریت باعث شد که وقتی به چند کاروان مراجعه کردیم گفتند دیگر جا نداریم و بعد تمام کاروانها پر شده بود روز بعد به سازمان حج وزیارت مراجعه کردیم و گفتند فردا ۴ کاروان جدید معرفی می شود. صبح روزبعد بسرعت به حج و زیارت رفتم یکی از این کاروانها بنام آقای محمد مصدر الامور در نزدیک اداره بود لذا به خیابان شریعتی رفتم تا ثبت نام کنم وقتی رسیدم خیلی از افراد دیگردر صف بودند بالاخره پس از مدتی با دادن مدارک عضو این کاروان شدیم .مراحل بررسی پزشکی نزد آقای دکتر اهرابی طی و کلاسهای توجیهی در مسجد خیابان دولت آغاز گردید. باورمان نميشد كه چنين توفيق بزرگي نصيبمان شده است بايد خود را بلحاظ فكري و عملي آماده مي كرديم. در پوست خود نمي گنجيديم يعني ما امسال ميهمان خداييم؟ زیرا امام صادق عليه السّلام فرموده است : مهمان خداوند ، كسى است كه به حج و عمره رود پس او تا به خانه اش برگردد ، ميهمان خداست .
حاج آقای مرتضی مصدرالامور برادر مدیر کاروان روحانی کاروان بود که از شهرقم به مسجد می آمد و به همراه مدیر کاروان کلاسهای آموزش برای اعضای کاروان را برگزار می کردند . در مورد اهمیت این سفر بزرگ احادیث زیادی خواندند ایشان از معصوم نقل میکرد که هرکس که استطاعت رفتن به حج را داشته باشد ولی اقدام نکند یهودی از دنیا می رود البته فضائل زیادی را خود در روایات مشاهده کردم از جمله پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله : هركس دنيا و آخرت مى خواهد ، آهنگ زيارت اين خانه كند . هركس از مكّه بازگردد ، در حالى كه تصميم دارد سال آينده هم به حج رود ، عمرش زياد خواهد شد .یااینگونه امام دعا می کند که امام سجاد عليه السّلام : خدايا نعمت دادنت را بر من تمام كن كه تو بهترين نعمت دهندگانى و بازمانده عمرم را براى كسب رضاى تو درحج وعمره قرار بده،اى پروردگار جهانيان.
در طول ماه رمضان و تا هفته قبل از سفر ۱۲ جلسه برگزار شد و کتابها و سي دي در اختيار قرار مي گرفت از طرف سازمان حج و زيارت نيز كلاسهايي در سالن اجتماعات اين سازمان براي آماده نمودن زائرين آشنا به زبانهاي عربي انگليس با مدارك بالاتر براي مباحثه با زائرين كشورهاي ديگر براي روشنگري گذارده ميشد . زمان بسرعت ميگذشت تمام مقدمات سفر انجام شد سعی کردم با مطالعه کتابهاي مربوطه و نگاه کردن بعضی فیلمها این آمادگی را در خود بیشتر کنم. پول گوسفند و چمدان و ساير موارد گرفته شدُ سيم كارت براي هرنفر تهيه و وسايل سفر خريداري و قرارشد پنج آبانماه براي سفر مدينه بعد اعزام گرديم .در همین رابطه امام باقر عليه السّلام : همين كه حج گزار شروع به تهيه وسايل سفرش كند ، هيچ گامى در راه تهيه وسايلش بر نمى دارد ، مگر آن كه خداى متعال ، ده حسنه برايش مى نويسد و ده گناه از او مى آمرزد و ده درجه بر او مى افزايد . تا آنگاه كه از وسايلش آسوده شود ، هروقت كه شد .
و چون با مركبش رو به سوى حجّ كند ، با هر گامى كه بر مى دارد و هرگامى كه مى نهد ، خداوند همان پاداش را براى او مى نويسد ، تا اعمالش به پايان رسد .
چون اعمالش را به پايان رساند،خداوند گناهانش را مى آمرزد و در چهارماهِ ذى حجّه ، محرّم ، صفر و ربيع الأوّل ، حسنات او نوشته مى شود، ولى گناهانش ثبت نمى شود ، مگر آن كه گناه كبيره اى مرتكب شود . پس از گذشت اين چهار ماه ، مثل مردم ديگر (و مخلوط با آنان) است .
ابتدا قرار بود5 آبانماه عازم سفر شويم ولي ناگهان ظهر روز دوم آبان بصورت تلفني خبر دادند كه امشب ساكها را ساعت هفت در فرودگاه تحويل داده وبراي اين سفر مهم و معنوي عازم مي شويد. دست پاچه شده با همكاران اداري خداحافظي و سراسيمه بسمت خانه حركت كرديم.اکها را بسته و در ساعت هشت شب در ترمینال ۲ تحویل نماینده کاروان دادیم و از آنجا به فرودگاه حجاج رفتیم تا در ساعت ۵/۳ با مداد با هواپیمای ایران ایر به جده برویم زمان زیادی را در فرودگاه گذراندیم تعدادی از اقوام را بزور به خانه هایشان فرستادیم و بالاخره زمان بسرآمد و بعد از عبور از قسمتهاي بازرسي فرودگاه خود را در هواپیمای بویینگ یافتیم.شماره بليط همسران باهم تفاوت داشت و بنده هم دريك صندلي و خانمم در صندلي با فاصله قرار گرفتيم بشدت خسته بوديم ولي خوابمان نمي برد شام يا سحري را در هواپيما ميل كرديم و گفتند نمازصبح در جده قضا ميشود با مشكلاتي وضو گرفته و درصف نماز ايستاديم و نماز را در هواپيما خوانديم حدود دوساعت و چهل و پنج دقيقه طول كشيد تا چراغهاي شهر جده نمايان شد و هواپيما در جده به زمين نشست.( اطلاعاتی درمورد کاروان در قسمت ادامه مطالب)
۱- حركت بسمت نجف اشرف
پس از قطعی شدن آخرین مسافر یعنی فرزندم سید محمد حمزه خیالمان پس از مدتها تلاش (که چند بار هم قطع امید کردیم با نذر و نیازهای مختلف و وسیله شدن آقای مهرجو ذیحساب سازمان در روز دوشنبه ۲۸ دیماه) خود را در پایانه آزادی دیده و به اتفاق کاروانی که بجز ۸ نفر آنها بقیه فامیل بودند به سرپرستی آقای حسینی خوانساری و مداحی کاروان آقای قنبری راهی سفر به کشور عراق شدیم .
قرار شد مادرم و خواهران و شوهرخواهرم آقای سزاوار در ساوه بما بپیوندند . پس از خدا حافظی با بدرقه کنندگان ـدر صندلیهای اتوبوس که از قبل توسط امیر آقای نیستانی مشخص شده بود مستقر شده و جای آنها را نگه داشتیم و از شهر تهران بیرون آمده و بسمت ساوه در حرکت شدیم .
در اتوبوس پدرخانم و مادرخانممُ علی آقای لطفی باجناق و خانمش و آقا حامد فرزندشان ُامیرآقا نیستانی با خانم و فرزند ش آقاسجاد که کوچکترین مسافر این کاروان بود ُ آقافضل اله عموی همسرم و خانمش ُحاج عباس قنبری شوهر عمه و عمه ام وخانواده ما که همسرم و آقاحمزه بود ُعموحسن عموی دیگر عیال و دایی خانم ایشان که حاج علی آقا نام داشت و پیرترین فرد کاروان بود و بسیار بامزه وخوش مسافرت بود بهمراه چند فامیل امیرآقای نیستانی که از کرج آمده بودنددر صندلیهای خود جا گرفته و هرکدام پس از خداحافظی با بدرقه کنندگان و گریه هایی که به شوق ائمه جاری شد در افکار خود غوطه ور بودند. در بین مسافرین سه زوج جوان بودند که به شوق زیارت در این سفر با ما همسفر شده بودند. در اتوبوس مرتبا با شوهر خواهرم تماس گرفته وبا آنها در پلیس راه ساوه همدان قرار گذاشتیم .پس از عبور از اتوبان تهران ساوه به محل قرار رسیدیم در آنجا اتوبوس ایستاد و به کمک مادر و خواهران رفته بار آنها را در جعبه اتوبوس گذاشته و پس از استقرا آنها و ساعت زدن رانندهُ اتوبوس به حرکت درآمد .
اتوبوس در نزدیکی همدان درکنار یک غذاخوری که معمولا مسافرین کربلا در آنجا شام را صرف میکنند ایستاد.قبل از ما اتوبوسهای دیگر که عازم کربلا بودندبه آنجا آمده بودندو مسافرین نماز را خوانده و پس از صرف شام از زیر قرانی که کارگر آن غذاخوری بالای سر زائرین میگرفت عبور کرده و دوباره اتوبوس با راننده های محتاط خود در دل تاریکی به راه افتاد. اتوبوس پس از عبور از شهرکرمانشاه و ایلام بالاخره پس از نیمه های شب به نزدیکی مرز یعنی مهران رسید. پس از رسیدن به این شهر معلوم شد که ۳۷ اتوبوس قبل از ما به آنجا رسیده و نوبت گرفته اند . خسته و کوفته از اتوبوس پایین آمده و به یک زائرسرای شخصی که دارای یک حیاط با دو قسمت مردانه و زنانه بود رفتیم . برروی دیوار اطاق نوشته "کرایه هرمسافرشبی ۱۰۰۰تومان" خود نمایی میکرد . هرکدام به کنار دیوار رفته و پتوهای آنجا را که نشان میداد افراد زیادی از آن استفاده کرده روی خود کشیده و با خستگی زیادر بخواب رفتیم.
صبح زود همگی برای نماز صبح بیدار شدیم و چون بایستی تا ساعت ۱۱ صبح در آنجا باشیم و شب هم دیر خوابیده بودیم بار دیگر بدرون رختخواب رفته و سر را بر بالین نآشنا گذاردیم هنوز چشممان گرم نشده بود که از سرو صدای مدیر کاروان و اینکه میخواستند سفره انداخته و صبحانه صرف کنند از خواب بیدار شدیم . پس از آن مداح اعلام کرد که در این فرصت زیارت عاشورا خوانده میشود با خواندن زیارت و یاد امام حسین (ع) حال و هوایی پیدا کرده و مبالغی برای هزینه های اضافی جمع آوری گردید بعد نیز به اتوبوس آمده سوار شده و بطرف مرز حرکت کردیم .پس از عبور از چند پاسگاه به محل نقطه مرزی رسیده و بارهای خود را به گاریها برده وبرروی آنها نهاده و خود نیز با گذرنامه و اجازه گرفتن و بازرسی وارد خاک عراق شدیم.تا وارد شدن به خاک عراق دو سه ساعتی گذشت در خاک عراق نیز پس از تحویل بار وبنه و گذاردن آن در جعبه اتوبوس عراقی به داخل آن رفته و در آن سوار شدیم. هنوز کمی از آنجا فاصله نگرفته بویم که یک نظامی عراقی وارد اتوبوس شده و سوالها متفاوتی کرد و گفت که از شیعیان است و مقداری هم مزاح و گیر دادن به خانواده جوان وبعد با یک تویوتا و چند نیروی مسلح ما را اسکورت نمودند. ساعتها اتوبوس با سرعت از بیابانهای عراق عبور کرد حدود ساعت ۴ بعد از ظهر دی یک استراحتگاه پیاده شدیم و پس از دریافت ناها بصورت کنسرو مجدد بحرکت در آمدیم در راه طولانی مرتبا از شیرینی و خوردنیهای مسافرین بهره مند میشدیم تا اینکه در غروب و تاریکی که دیگر صبر بعضی مسافرین بسرآمده بود آقای مداح اعلام کرد که تا چند دقیقه دیگر به شهر نجف و بارگاه امیر مومنان خواهیم رسید و مقداری هم مداحی کرد تا اینکه اتوبوس در همان ورودی شهر در کنار هتل کوچکی که نام نورالحسین را یدک می کشید ایستاد و مسافرین پس از گرفتن ساک و بار خود به هتل آمده و کلیدهای خود را گرفته در اطاقها مستقر شدند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:«ستدفن بضعة منی بخراسان ما زارها مکروب الا نفس الله کربته ولا مذنب الا غفرالله ذنوبه»(1)؛ پاره تن من در خراسان دفن خواهد شد، هیچ گرفتار و گنهکاری او را زیارت نکند جز این که خداوند گرفتاری او را برطرف سازد و گناهانش را ببخشاید.
قابل توجه است که پیامبر اکرم فقط دو تن از خاندان خود را بضعه خود معرفی کرده است؛ دختر گرامی خود حضرت زهرا(علیهاالسلام) و امام رضا(علیهالسلام) .
امام رضا(علیهالسلام) فرمود: «ان لکل امام عهدا فی عنق اولیائه و شیعته و ان من تمامالوفاء بالعهد و حسن الاداء زیارة قبورهم»(2)؛ هر امام و رهبری، عهد و میثاقی بر پیروان و دوستدارانش دارد و همانا یکی از اعمالی که نمایانگر وفاداری و ادای میثاق است، زیارت آرامگاه آنان است.
امام رضا(علیهالسلام) فرمود: «اللهم انک تعلم انی مکره مضطر فلا تؤاخذنی کما لم تؤاخذ عبدک و نبیک یوسف حین وقع الی ولایة مصر»(3)؛ بار خدایا تو میدانی که من بر پذیرفتن ولایتعهدی مامون مجبور و ناچارم پس مرا مؤاخذه مکن همانگونه که بنده و پیامبرت یوسف را به هنگام پذیرفتن حکومت مصر مؤاخذه نکردی.
امام رضا(علیهالسلام) فرمود:«قد علم الله کراهتی لذلک، فلما خیرت بین قبول ذلک و بینالقتل اخترت القبول علی القتل»(4)؛ ریان گوید: به حضرت رضا(علیهالسلام) عرض کردم مردم میگویند شما با این که اظهار بیرغبتی به دنیا میکنید ولایتعهدی را پذیرفتهاید؟ امام فرمود: خداوند خود میداند که من این امر را ناپسند میداشتم ولی چون بین پذیرش آن و مرگ مخیر شدم، قبول آن را بر مرگ ترجیح دادم.
امام رضا(علیهالسلام فرمود: «من زارنی علی بعد داری و مزاری اتیته یوم القیامه فی ثلاثة مواطن حتی اخلصه من اهوالها اذا تطایرت الکتب یمینا و شمالا و عند الصراط و عند المیزان»(5)؛ کسی که با توجه به دوری راه مزارم را زیارت کند، روز قیامت در سه جا [برای دستگیری] نزد او خواهم آمد و او را از بیم و گرفتاری آن موقفها رهایی خواهم بخشید: هنگامی که نامهها [ی اعمال] به راست و چپ پراکنده شود، نزد صراط و نزد میزان [هنگام سنجش اعمال].
امام رضا(علیهالسلام) فرمود:«من زارنی و هو یعرف ما اوجب الله تعالی من حقی و طاعتی فانا و آبائی شفعائه یوم القیامة و من کنا شفعائه نجی»(6)؛ هر کس مرا زیارت کند در حالی که حق و طاعت مرا که خدا بر او واجب کرده بشناسد، من و پدرانم در روز قیامت شفیع او هستیم و هر کس ما شفیع وی باشیم نجات یابد.
امام رضا(علیهالسلام) فرمود: «انی ساقتل بالسم مظلوما فمن زارنی عارفا بحقی... غفر الله ما تقدم من ذنبه و ما تاخر»(7)؛ من به زودی مظلومانه با سم به قتل خواهم رسید. پس هر کس با شناخت حق من زیارتم کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را ببخشاید.
امام رضا(علیهالسلام) فرمود: «... و هذه البقعة روضة من ریاض الجنة و مختلف الملائکة لا یزال فوج ینزل من السماء و فوج یصعد الی ان ینفخ فی الصور»(8)؛ این بارگاه بوستانی از بوستانهای بهشت است، و محل آمد و شد فرشتگان آسمان، و همواره گروهی از ملائکه فرود میآیند و گروهی بالا میروند تا وقتی که در صور دمیده شود.
امام رضا(علیهالسلام) فرمود: «و قد اکرهت و اضطررت کما اضطر یوسف و دانیال علیهماالسلام اذ قبل کل واحد منهما الولایة من طاغیة زمانه، اللهم لا عهد الاعهدک و لا ولایة الا من قبلک فوفقنی لاقامة دینک و احیاء سنة نبیک... .»(9)؛ من [به این کار] واداشته شدم و ناچار گشتم، چنان که یوسف و دانیال علیهماالسلام مجبور شدند چه هر یک از آن دو، ولایت را از خودکامه زمان خویش پذیرفتند، خدایا پیمانی نیست مگر پیمان تو و ولایتی نیست مگر از سوی تو، پس مرا در برپا داشتن دینت و زنده کردن سنت پیامبرت توفیق رسان.
امام رضا(علیهالسلام( فرمود: «قد نهانی الله عز و جل ان القی بیدی الی التهلکة فان کان الامر علی هذا ... اقبل ذلک علی انی لا اولی احدا و لا اعزل احدا و لا انقض رسما و لا سنة»(10)؛ خداوند مرا بازداشته از این که خویش را با دست خود به نابودی افکنم، پس اگر قرار چنین است آن را میپذیرم به شرط آن که نه کسی را به کار گمارم و نه کسی را از کار کنار گذارم و نه رسم و سنتی را نقض کنم.
قصيده حرم سروده عباس سودايي
-----------------------------------------
در كشور ايران كه دلتنگي فراوان است
كنجي براي گريه، اي مردم! خراسان است
كنجي كه جذاب است مثل خال كنج لب
كنجي كه در واقع تمام خاك ايران است
در نقشه سمت چپ، كمي بالا، تپش دارد
اين نقشه انسان است و مشهد قلب انسان است
در دلنشيني اين عروس از رامسر بهتر
او باعث شيريني قند فريمان است
مشهد شهادت ميدهد در خاك من گنجيست
در آسمان فوج كبوترها نگهبان است
اي حس امشب! بادبانها را بكش پايين!
بادي كه امشب ميوزد در شعر، توفان است
آقا! كمي هم درد دل دارم اجازه هست؟
با آن كه پيش از گفتنش شاعر پشيمان است
همسايه ما سالها حرف از حرم ميزد
او مرد و اين قصه فرزندش پريشان است
ديروز ميخواندم شما حج فقيرانيد
امروز دور از دسترس، حج فقيران است
هر كس كه دست و بال او تنگ است، لايق نيست؟
يا هر كه پولش يبشتر باشد مسلمان است؟
يك لحظه خوابم برد، گويا در حرم هستم
اين جا كه حالا ايستادم زير ايوان است
پشت سرم مردي زيارتنامه ميخواند
از ظاهر او ميشود فهميد چوپان است
از روستاي كوچكي اطراف مشهد يا
از پيرمردان عشاير، از لرستان است
يك چوبدست و سفره ناني خشك پهلويش
انگار در جيب كتش يك جلد قرآن است
دستش به روي شانهام ناگاه...، امري بود؟
ميخندد و زير لبش اين بيت پايان است:
مشهد مدينه، كربلا را در خودت درياب
جانان تو هستي، گنبد و گلدسته بيجان است
* دست مرگ سروده بهمن ساكي
--------------------------------------
گرفته لكنت حجلت گريبان زبانم را
و ميسوزد تب آواز، مغز استخوانم را
به آهنگي كه از من نيست شوق نالهاي دارم
و دست آسمان پر ميدهد آه نهانم را
غباري دست و پا كردم كه بر دامان او افتم
اگر بيدست و پايي سد نسازد شوق جانم را
دعايي در دلم جوشيد و اسم اعظمش گل كرد
اجابت شد دعا، بي آن كه بگشايم دهانم را
به سوداي خيالش بارها از خويشتن رفتم
و دست مرگ باز آورد تا دنيا عنانم را
*امام رضا(ع) هشتم سيه گيسو سروده نادر بختياري
-----------------------------------------------------------
شمع بياشك و بي سوسويم من
محو هشتم سيه گيسويم من
گر به مشهد، پريشان مويم من
كشته ضامن آهويم من
مرگ از اين سان ، به جز زندگي نيست
جز رضا (ع) لايق بندگي نيست
همچو او باش تا، بنده باشي
عشق را، مهر تابنده باشي
گر جز از شوقش آكنده باشي
در صف حشر، شرمنده باشي
ساقي! از هشتمين مي، به من ده
منقطع نه، پياپي، به من ده
ساقيا! من خمار رضايم (ع)
گر چه مي خورده مرتضايم (ع)
كلهم نور واحد دليل است
كاين محبت، مي سلسبيل است
* كاش آهوي بيابان دو چشمت ميشدم سروده رضا اسماعيلي
----------------------------------------------------------------------
كاش يك شب باز مهمان دو چشمت ميشدم
ريزه خوار مشرق خوان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب ميگذشتم از فراز چشم تو
گرم گلگشت خراسان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب ميسرودم گنبد زرد تو را
فارغ از دنيا، غزل خوان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب، مينشستم بر ضريح چشم تو
باز هم پابند پيمان دو چشمت ميشدم
صحن و ايوان تو را اي كاش جارو ميزدم
چون كبوترها، نگهبان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب بوي گل ميچيدم از چشمان تو
بلبل باغ و گلستان دو چشمت ميشدم
ضامن آهوست، چشمان شهيد روشنت
كاش آهوي بيابان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب معرفت ميچيدم از چشمان تو
غرق در درياي عرفان دو چشمت ميشدم
كاش يك شب ميشدم خيس نگاه سبز تو
شاهد اعجاز باران دو چشمت ميشدم
كاش ميخواندم شبي قرآن چشمان تو را
در شبي روشن، مسلمان دو چشمت ميشدم
سخت شيرين است طعم روشن چشمان تو
كاش يك شب باز مهمان دو چشمت ميشدم
* بر آستان جانان سروده حسين اسرافيلي
-----------------------------------------------
بر آستان توام دل هميشه پابند است
چو آهويي كه پناه از تو آرزومند است
بر آستان تو عمري سر ارادت ماست
دلم به زلف تو اي دوست، سخت پابند است
چه جاي عقل، جنون ميكشد به صحرايم
چو عشق جلوه نمايد، چه فرصت پند است؟
خوشيم در حرمت جلوه تماشا را
چو شيشهايم كه با جوش باده خرسند است
سرم سلامت از اين سجده، بر نخواهد خاست
كدام تيغ به ابروي دوست مانند است؟!
طواف كوي تو كردم، سروش غيبم گفت
كه بر طواف رضايت، رضا خداوند است
در اين شبي كه منم شوق آفتابم نيست
جمال دوست مرا، مهر بيهمانند است
به مشعر و عرفاتم جمال حضرت توست
ندانم اين چه طواف است و اين چه ترفند است!؟
به شهد نام شما دم به دم سخن گويم
كرامتي! كه سزاوار طوطيان قند است
اگر چه هيچ ندارم تو را شفيع آرم
خداي داند و تو، با توام چه پيوند است
براي جد تو عمري گريستم چون شمع
به روز حشر مرا، آرزوي لبخند است
تهي مباد مرا دست خواهش از كرمت
تو را به حرمت زهرا (س) كه سخت سوگند است
يکی دیگر از دوستانی که در پپروزی انقلاب و پس از آن نقش موثری داشت حسین قنبری بود.در همان روزهای ورود به دانشکده با آقای جعفرامیدواریان و حسین قنبری که از تهران به دانشکده راه یافته بودند و از چهره های مذهبی بودند آشنا شدم . من و دوست عزیزم آقای علی احمدی از قم آمده بودیم و به طبع دنبال دانشجویان مذهبی می گشتیم.حسین خیلی پرنشاط و فعال و پرتحرک بود. شور شوق عجیبی در بین دانشجویان داشت خیلی با محبت و شوخ طبع بود .در هرکجا که شلوغ می شد معمولا حضور داشت.در تظاهراتهای دانشجویی فعالانه شرکت می کرد. در پخش اعلامیه ها و آگاهی بخشی به نسل جوان و مبارزه با کمونیستها می کوشید.مدتی باهم هم اطاق بوده و در منزلی در تختی بابل ( منزل آقای حاج محسن آقا)باهم زندگی می کردیم او با مبارزین مرتبط بود و باهم در برنامه های سخنرانی در مسجد حصیر آباد قائم شهر که آنوقتها به نام شاهی بود ودر آنجا هادی غفاری سخنرانیهای محکمی علیه رزیم نموده و بعد هم منجر به تظاهرات خیابانی می شد شرکت می جستیم .سخنرانی آقای فاکر خراسانی بمدت ده شب در مسجد انقلابی بابل بنام کاظم بیک که با نام مستعار دهخوارقانی بود زمینه های آگاهی مردم را فراهم میکرد.در جریان انقلاب نیز باهم در بررسی فیلمهای سینماها ی شهر (سانسورچی )و کمک به دادستانی انقلاب برای تفتیش ویلاها ی فراریان درباری و ستاد اقامه نماز جمعه که ایشان مکبر بودند فعالیت مینمودیم.
در جریان فعالیت گروههای مختلف در بین دانشجویان که قصد مبارزه با انقلاب را داشتندبویزه در شمال که دانشجویان با تفکرات چپ و مجاهدین زیاد بودند و به یکبار ه گردهم جمع می شدند برای حفظ انقلاب بصورت شبانه روزی می کوشیدند.
ما عضو انجمن اسلامی بوده و فعالیتهای زیادی را برنامه ریزی مینمودیم و ایشان از چهره های شاخص دربین ما بود. یادم هست برای بیرون راندن دانشجویان کمونیست که دانشکده بابلسر را به تصرف در آورده بودند باکمک هادی غفاری شب تا به صبح تلاش نموده و آنها را که یکی از اعضای دانشجویان انجمن اسلامی را که (کلا هفت نفر بودند) به بیرون رانده و آنجا را از لوث وجودشان پاکسازی کردیم .
ایشان در همان سالها با دختر خاله خانم صاحب خانه ازدواج کردند و خیلی وقتها ما را به منزلشان برای شام دعوت میکردند. بعدها که دانشگاهها تعطیل شد ایشان در مازندران پاسدار شد و منهم به قم رفتم و به سپاه پیوستم . بعد از چند سال مجدد دانشکده ها باز شد و بار دیگر دورهم جمع شده و تحصیلات بجا مانده را گذراندیم .البته شرایط با گذشته تغییر کرده و دانشکده را هم با کمک دانشجویان پاکسازی نموده بودند ولی دیگر با مشغله هایی که داشتیم درس خواندن آسان نبود و مردم نیز بدلیل ترس از خانه های تیمی خانه هایشان را به سختی اجاره می دادند لذا بناچار ما هشت نفر بودیم که در مسجد دانشکده ساکن شدیم و به گروه مسجد معروف شدیم .حسین صاحب سه فرزند شده بود و زمینی را هم درکمربندی بابل بابلسر تهیه کرده بود .بعضی روزها برای ساخت منزلش به کمک او می رفتیم در جابجا کردن اثاثیه خانه اش به کمک دوستان اقدام نمودیم.
پس از فارغ التحصیلی هرکدام به سمتی رفتیم و او در ساری مشغول بود تا اینکه در جریان جنگ تحمیلیري، او که عازم جبهه بود دراین مسیر به فیض شهادت نایل شد و روح پاکش بسوی خدای بزرگ پرکشید .او عاشقانه از این انقلاب حمایت نمود و خونش را برای حفظ انقلاب تقدیم نمود.
اکنون سه فرزنداناین شهید ارجمند ، توسط همسر وفادارش بزرگ شده و هرکدام تحصیلات عالیه را طی کرده و دونفرشان ازدواج نموده اند. امید که رهرو راه پدر و همه شهیدان باشند. والسلام
بسمه تعالی
آشنايي با شهيد مهندس ابراهيم ابراهيمي
سال56 بود و هنوز چند روزي از ورودمان به دانشكده فنی بابل نگذشته بود که با مبارزات دانشجويي آشنا شدم در آن سال در دانشگاهها شور و حال خاصي حاكم بود .بسياري از دانشجويان مبارز توسط عمال رژيم شاه شناسايي شده و پس از آن دستگيرو در زير شكنجه هاي ساواك قرار مي گرفتند .آنروز پس از اينکه دانشجويان غذاي خودرا گرفتند. در پشت ميزهاي ناهارخوري قرار گرفتند. ابتدا بصورت آرام قاشقهايشان را بر روي ميز کوبيده و سپس شدت کوبيدن افزايش مي يافت و بعد در حالي که سرهايشان به پايين بود باهم شمارش معکوس را سر داده و سپس ليوانهارا بر شيشه هاو پنجره ها زدند و ميزها را برروي هم ريختند و در يک لحظه همه چيز بهم خورد . با سرو صدا همه به بيرون رفته و پا بفرار گذاشتيم .و بدين صورت چند روزي دانشکده تعطيل شد . قراردادن اعلاميه بصورت مخفيانه در كمد ها تعطيلي كلاسها با شعارهايي كه ابتدا با رنگ و لعاب چپ بود نظير اگه همه باهم باشيم .. اتحاد اتحاد رمز پيروزي ...از جمله برنامه هاي آنروز دانشجويان بود.
يکي از خاطرات خوبم در اين ايام ، آشنايي با شهيد ابراهيم ابراهيمي بود .او در دادن آگاهي به دانشجويان و ايجاد تظاهرات در دانشكده ما و سپس در پيروزي انقلاب اسلامي نقش ويژه اي داشت .
آشنايي من با ايشان به همان روزهاي شروع ترم اول تحصيلي بر مي گردد و آن به اين صورت بود كه معمولا در روزهاي ابتدايي ُدانشجويان کلاسهاي بالاتر براي يارگيري در محل رستوران، بسوي دانشجويان تازه وارد مي آمدند و آنها را بسمت خود و گروه خودمي کشيدند . دانشجويان کمونيست - مذهبي و گروههاي مختلف در اينکار از هم سبقت مي گرفتند.
شهيد ابراهيمي که فردي انقلابي و مذهبي بود در يکي از اين روزها بر کنار ميز ما که به اتفاق چند نفر از همشهريهاو دوستانمان نشسته و مشغول صرف ناهار بوديم ظاهر شد و گفت که همشهريمان هست و بچه باغ پنبه است. با لهجه شيرين قمي با ما شوخي نموده و باب دوستي را باز کرد .
يادش بخير، آنروز او با سخنان خود و بعدها با دعوت به منزلش و سخنان پرشور خود ما در دام خود انداخت و تا روزهاي آخر عمرش که متاسفانه کوتاه هم بود ما را شيفته کردار و رفتارخود کرد.او مرتبا از رهبري امام ومبارزه با شاه و وحشيگيريهاي رژيم در زندانها و برخورد با دانشجويان برايمان مي گفت و بعدها هم که در تعطيلات به شهرمان قم مي آمديم به اتفاق در برنامه هاي مبارزاتي شركت نموده و به رهبري او در كارهاي گروهي شركت نموده به اتفاق به کوه مي رفتيم و کتابهاي شهيد مطهري و دكترشريعتي را مطالعه مي کرديم.
يک روز با قرار قبلي ُ دانشچويان در حالي که بر سر خود پاکت کاغذي کشيده بودند و فقط سوراخهايي براي چشمان خود باز كرده بودند با شعارهاي مذهبي بطرف اطاق رئيس دانشکده حركت كردند و آنجا را با کوکتل مولوتف به آتش کشيدند .رئيس دانشکده فردي بنام عسگري بود که به رژيم وابسته بود او بتازگي از دست بوسي شاه آمده و پست رياست آنجا را عهده دار شده بود. شعار الله الله روح اله براي اولين بار بعنوان يک شعار مذهبي سر داده ميشد . ابراهيم با کت چهار خانه کرم رنگش در جلوي تظاهركنندگان حرکت میکرد و آن جمعیت را رهبری ميكرد .از رنگ کتش بخوبي شناخته ميشد. فرداي آنروز که خواستيم وارد دانشکده بشويم در اطلاعيه اي نام تعدادي از دانشجويان را که براي مدت سه تا چار هفته اخراج شده بودند را مشاهده کرديم. اولين نام نام ابراهيم ابراهيمي ترک بودکه براي چهار هفته اخراج شده بود. همانروز ساواک به خانه او ريخت و آنجا را زير ورو کرد.
ايشان پس از فارغ التحصيلي به خدمت رفت .ابتدا دوره آموزش نظامي را طي كرد و سپس در يکي از هنرستانهاي يزد تدريس نمود.او در کلاس درس به هنرجويان درس زندگی و انقلاب ميداد. مثلا در درس مقاومت الکتريکي از مقاومت در برابر رژيم سخن مي گفت و هنرجويان را به مبارزه دعوت می کرد .
بیاد دارم که در روز 21 بهمن سال ۵۹ با ايشان و تعدادی از دوستان دانشجو از قم براي سخنراني بني صدر به دانشگاه تهران آمديم و در همانجا بود كه از درگيري همافران با نيروهاي طرفدار رژيم مطلع شديم. گروهي از همافران در آنجا آمده و به مردم ملحق مي شدند. وقتي اعلام كردند هركس دوران خدمت را طي كرده و با اسلحه آشناست براي كمك بيايد. او بلافاصله اعلام آمادگی نمود و با آنها رفت.بعدها ُ پس از پیروزی انقلاب در نمایشگاه عکس او را در حالی كه در جوي آب سنگر گرفته بود و اسلحه در دست داشت مشاهده كرديم .
هنوز چندي از پیروزی انقلاب نگذشته بود که گروهک هاي مختلف ضدانقلاب براي سهم خواهی و به مبارزه با انقلاب پرداختند و هرروز در گوشه ای از کشور با نیروهای انقلاب در گیر می شدند. شهید ابراهیمی از شنیدن اخبار این در گیریها و بی رحمی آنها بشدت ناراحت شده و از خود بيخود ميشد و تلاش می کرد خود را به آنجا رسانده و در دفع آنان حضور داشته باشد. با بوجود آمدن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ايشان به جرگه پاسداران پيوست و پس از قائله حمله امريکا به طبس و شهيد شدن منتظر قائم او فرمانده سپاه پاسداران يزد شد .مدتي از او بي خبر بوديم تا اينکه در اوايل حملات رژيم صدام خبر به شهادت رسیدن ایشان را در جبهه شنیدیم . جسد پاک او را که پس از سالها تلاش و بیخوابی آرام گرفته بود در قبرستان شيخان قم در نزديكي قبر شهيد صدوقي امام جمعه يزد كه ارادت خاصی بیکدیگر داشتند به خاك سپردند.
روح او و تمامی شهدای انقلاب که اینک جایشان خالی است شاد باد.