يادی از شهید مهندس حسین قنبری
يکی دیگر از دوستانی که در پپروزی انقلاب و پس از آن نقش موثری داشت حسین قنبری بود.در همان روزهای ورود به دانشکده با آقای جعفرامیدواریان و حسین قنبری که از تهران به دانشکده راه یافته بودند و از چهره های مذهبی بودند آشنا شدم . من و دوست عزیزم آقای علی احمدی از قم آمده بودیم و به طبع دنبال دانشجویان مذهبی می گشتیم.حسین خیلی پرنشاط و فعال و پرتحرک بود. شور شوق عجیبی در بین دانشجویان داشت خیلی با محبت و شوخ طبع بود .در هرکجا که شلوغ می شد معمولا حضور داشت.در تظاهراتهای دانشجویی فعالانه شرکت می کرد. در پخش اعلامیه ها و آگاهی بخشی به نسل جوان و مبارزه با کمونیستها می کوشید.مدتی باهم هم اطاق بوده و در منزلی در تختی بابل ( منزل آقای حاج محسن آقا)باهم زندگی می کردیم او با مبارزین مرتبط بود و باهم در برنامه های سخنرانی در مسجد حصیر آباد قائم شهر که آنوقتها به نام شاهی بود ودر آنجا هادی غفاری سخنرانیهای محکمی علیه رزیم نموده و بعد هم منجر به تظاهرات خیابانی می شد شرکت می جستیم .سخنرانی آقای فاکر خراسانی بمدت ده شب در مسجد انقلابی بابل بنام کاظم بیک که با نام مستعار دهخوارقانی بود زمینه های آگاهی مردم را فراهم میکرد.در جریان انقلاب نیز باهم در بررسی فیلمهای سینماها ی شهر (سانسورچی )و کمک به دادستانی انقلاب برای تفتیش ویلاها ی فراریان درباری و ستاد اقامه نماز جمعه که ایشان مکبر بودند فعالیت مینمودیم.
در جریان فعالیت گروههای مختلف در بین دانشجویان که قصد مبارزه با انقلاب را داشتندبویزه در شمال که دانشجویان با تفکرات چپ و مجاهدین زیاد بودند و به یکبار ه گردهم جمع می شدند برای حفظ انقلاب بصورت شبانه روزی می کوشیدند.
ما عضو انجمن اسلامی بوده و فعالیتهای زیادی را برنامه ریزی مینمودیم و ایشان از چهره های شاخص دربین ما بود. یادم هست برای بیرون راندن دانشجویان کمونیست که دانشکده بابلسر را به تصرف در آورده بودند باکمک هادی غفاری شب تا به صبح تلاش نموده و آنها را که یکی از اعضای دانشجویان انجمن اسلامی را که (کلا هفت نفر بودند) به بیرون رانده و آنجا را از لوث وجودشان پاکسازی کردیم .
ایشان در همان سالها با دختر خاله خانم صاحب خانه ازدواج کردند و خیلی وقتها ما را به منزلشان برای شام دعوت میکردند. بعدها که دانشگاهها تعطیل شد ایشان در مازندران پاسدار شد و منهم به قم رفتم و به سپاه پیوستم . بعد از چند سال مجدد دانشکده ها باز شد و بار دیگر دورهم جمع شده و تحصیلات بجا مانده را گذراندیم .البته شرایط با گذشته تغییر کرده و دانشکده را هم با کمک دانشجویان پاکسازی نموده بودند ولی دیگر با مشغله هایی که داشتیم درس خواندن آسان نبود و مردم نیز بدلیل ترس از خانه های تیمی خانه هایشان را به سختی اجاره می دادند لذا بناچار ما هشت نفر بودیم که در مسجد دانشکده ساکن شدیم و به گروه مسجد معروف شدیم .حسین صاحب سه فرزند شده بود و زمینی را هم درکمربندی بابل بابلسر تهیه کرده بود .بعضی روزها برای ساخت منزلش به کمک او می رفتیم در جابجا کردن اثاثیه خانه اش به کمک دوستان اقدام نمودیم.
پس از فارغ التحصیلی هرکدام به سمتی رفتیم و او در ساری مشغول بود تا اینکه در جریان جنگ تحمیلیري، او که عازم جبهه بود دراین مسیر به فیض شهادت نایل شد و روح پاکش بسوی خدای بزرگ پرکشید .او عاشقانه از این انقلاب حمایت نمود و خونش را برای حفظ انقلاب تقدیم نمود.
اکنون سه فرزنداناین شهید ارجمند ، توسط همسر وفادارش بزرگ شده و هرکدام تحصیلات عالیه را طی کرده و دونفرشان ازدواج نموده اند. امید که رهرو راه پدر و همه شهیدان باشند. والسلام