بیاد فرمانده گردان مالک اشتر عملیات الی بیت المقدس- شهید بابایی
در عملیات الی بیت المقدس که موجب آزادی و فتح خرمشهر گردید ُبنده نیز بعنوان سیاهی لشگر و سرباز کوچکی شرکت داشتم . در این عملیات که با یک گردان ازقم به سرپرستی شهید ناصر شهریاری به پادگان دوکوهه اندیمشک اعزام شدیم و در آنجا زیر نظر لشگر محمد رسول اله تهران قرار گرفتیم . بچه های قم در روزهای ابتدایی حضور در دو کوهه علاقمند بودند با فرماندهان همشهری خود در عملیات شرکت نمایندُ ولی مسئولین لشگر ( فرمانده لشگر و حاج احمد متوسلیان و قائم مقام ایشان شهید همت ) فرماندهی گردان را به شهیداحمد بابایی سپردند. یادش بخیر چند روزی که با او بودیم او را یک انسان خدایی و آماده رفتن دیدم .در خلوتهایی که داشت نامه هاو وصیت نامه هایی که می نوشت حاکی از آمادگی پرواز او بسوی معشوقش بود. یادش گرامی باد . مطلبی را در مورد ایشان و اتفاقاتی که در آنجا افتاد در اینترنت مشاهده کردم که برایم جالب بود لذا آنرا در زیر آوردم .
فتحآفرين خرمشهر؛شهيد احمد بابايي
یکی از عملیاتهای سرنوشت ساز که توفیق حضور در آن را داشتم عملیات فتح خرمشهر بود که از قم با شهید ناصر شهریاری اعزام شدیم ولی در دو کوهه در گردان مالک اشتر لشگر ۲۷ محمد رسول الله قرار گرفتیم در این رابطه مطبی را یافتم که بسیار زیبا ود و خاطرات آنزمانم رتا زنده کرد.
هشتمين باري بود كه مجروح شده بود. پس از پايان اين مجروحيت بود كه گلولهاي پيشانياش را بوسيد و به خيل شهدا پيوست. ديگر پزشكان و پرستاران او را ميشناختند. هر بار كه آمده بود، يك ماه مهمان بيمارستان بود و به سرعت به جبهه بازميگشت، ده ساله بودم كه با پدرم به ملاقات او رفتم. با پدرم به نجوا پرداخت و گفت: بابام به من ميگويد: احمد، برايت شورلت ميخرم، ديگر جبهه نرو. او من را دوست دارد و دوست دارد پيش او بمانم، اما از حال دل من خبر ندارد.
سخنان او هنوز در گوشم باقي بود كه اسلحه را در دست خود ديدم، در حالي كه ديگر احمد نبود، اما افتخارم اين بود كه فرماندهان منِ نوجوان، همگي نيروهاي احمد بابايي بودند. شب قبل از اينكه عكس و وصيتنامة احمد را براي امتداد بياورم، وصيتنامهاش را به پدرم دادم. خواند و گريست و به ياد روزي افتاد كه من مردي را بر تخت بيمارستان ديدم كه الگويي براي بچههاي لشكر 17 عليابن ابيطالب شد.
احمد بابايي، فرمانده سرافراز گردان مالك اشتر لشكر 27 حضرت محمد رسولالله(ص) كه در مرحلة سوم عمليات بيتالمقدس آزادي خرمشهر در ارديبهشت ماه 61 به شهادت رسيد، در وصيتنامهاش نوشت: همسرم به تو قول ميدهم اگر پيش خدا آبرويي داشتم از تو شفاعت كنم.
پردة اول
احمد متوسليان، حاج همت و احمد بابايي، هر سه تايي سوار تويوتاي لندكروز شدند و به طرف محل تجمع رزمندگان اعزامي از قم حركت كردند. ميدان صبحگاه، سيصد فرزند خميني را در برگرفته بود كه تازه با هم انس گرفته بودند.
صداي ترمز ماشين در ميان همهمة بچهها توجه همه را به خود جلب كرد. متوسليان از ماشين پياده شد و همت و بابايي هم در كنار او به سوي جايگاه حركت كردند. متوسليان، بدون مقدمه با «بسمالله الرحمنالرحيم» سخنراني را شروع كرد. بچهها ذوقزده و با چشماني اشكبار به سخنان فرمانده خود گوش ميدادند. اول به ذكر اوصاف همت پرداخت و بعد به معرفي فرمانده گردان مالك. اين فرمانده كسي نبود جز احمد بابايي، كلكسيون تير و تركش جنگ و فرمانده شجاع.
جلسه كه تمام شد، همه به سوي همت هجوم آوردند. سيصد نفر حاج همت و احمد بابايي را غرق در بوسه كردند و حاج احمد متوسليان با خيال آسوده فرمانده گردان مالك را با نيروهايش تنها گذاشت.
پرده دوم
حاج آقا محمدرضايي، معلم احمد، دوران كودكي و جواني او را چنين ترسيم ميكند: در كلاس سوم ابتدايي در دبستان نوبنياد شال قزوين در سال 1340 آموزگار او بودم. شايد باوركردني نباشد كه من بگويم پس از 46 سال هنوز آن جذبة كودكي، لبخندهاي مليح و جسارت مثالزدني او در جلوي چشمان من رژه ميروند. آن روزها در مدارس روستاها هيچ نوعي امكانات ورزشي نبود. تنها سرگرمي بچهها اين بود كه در زنگ تفريح با هم كشتي ميگرفتند و عجيب كه احمد هميشه داوطلب كشتي گرفتن با بزرگتر از خود بود.
پس از چند سال وقفه دوباره در سال 1347 معلم او در دبيرستان رشديه همان روستا بودم. آنگاه هر دو به تهران مهاجرت كرديم و از هم جدا شديم.
احمد كه دبيرستان را تمام نكرده بود، به نيروي هوايي رفت. خيلي تعجبآور بود كه او بتواند در فضاي آن روزهاي نيروي هوايي ادامة كار دهد و سرانجام در سال 55 با هر ترفندي خود را از آن محيط نظامي آزاد كرد. درست در همين سال بود كه احمد متحول شد و با يك چرخش فوقالعاده به زهد و معنويت روي آورد و عاشق امام شد. شده بود يك مبلغ تمام معنا براي انقلاب و در هر فرصتي كه به دست ميآمد خيانتهاي رژيم را آشكار ميساخت. در همين سال ازدواج كرد و براي امرار معاش به رانندگي كاميون روي آورد.
بچههاي نازيآباد در جنوب تهران به خوبي به ياد دارند كه احمد چگونه قهوهخانة حاج رضا در ميدان پارس را براي تبليغات ضد رژيم قرق كرده بود.
انقلاب پيروز شد و احمد جزء گروههاي نخستيني بود كه خود را به سپاه رساند و عضو رسمي آن شد. او تمام تجربة خود در نيروي هوايي دوران قبل از انقلاب را در اختيار نظام قرار داد و با همان روحية شجاعانه وارد جنگ شد.
پرده سوم
سرهنگ علي حاجيزاده از بچههاي گردان مالك كه شاگردي بابايي را از افتخارات زندگي خود به شمار ميآورد و از او به عنوان حجت خدا براي بچههاي قم ياد ميكند، ميگويد:
بچههاي قم، كه تعدادي از عمليات فتحالمبين، و تعدادي هم تازه اعزام شده بودند، در پادگان دوكوهه در قالب گردان مالك سازماندهي شدند. تقريباً تمام بچههاي باتجربة جنگ تا آن روز در اين گردان حضور داشتند: سردار غلامرضا جعفري، فرمانده سابق لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع)، شهيد ناصر جام شهرياري، شهيد خباز و...
انتظار بچههاي قم، انتخاب فرمانده از ميان خودشان بود. شهيد همت به جمع بچههاي قم آمد و نتوانست بچهها را متقاعد كند تا فرمانده غير قمي انتخاب كنند. چند دقيقه پس از رفتن همت، خود روي لندكروز جلوي زمين صبحگاه توقف كرد و احمد متوسليان و محمدابراهيم همت، به همراه يك جوان كه كلاه ارتشي به سر داشت، از ماشين پياده شدند.
به محض اينكه احمد متوسليان بسمالله را گفت، بچهها گريهشان گرفت. متوسليان گفت: شما همت را ميشناسيد؟! و شروع كرد از همت تعريف كردن (همت همانطور با ابهت و با شلوار ششجيب و پيراهن سبز سپاه ايستاده بود). حاج احمد متوسليان در ادامه گفت: يكي از عزيزترين بچهها را كه كلكسيون تير و تركش است، به عنوان فرمانده گردان مالك تعيين كردهايم، اميدواريم با همكاري شما گردان مالك بدرخشد.
پس از رفتن متوسليان و همت، احمد بابايي فرمانده جديد گردان مالك شروع كرد به سخنراني و گفت: من يك نظامي هستم، همه بايد نظامي باشند. و نقطهاي را تعيين كرد و دستور داد تا همه به صورت دو به آن نقطه بروند و برگردند. بسيجيان گردان همه اطاعت امر كردند، اما برخي از انجام اين دستور خودداري كردند. پس از بازگشت بچهها به نقطة اول، در مقابل ديدگان همه، يكي از نيروها را بر روي زمين خواباند و دستان او را به پشت پيچاند و گفت: شما بايد جلوتر از بسيجيان برويد.
هوا گرم بود و ميدان صبحگاه، محل استراحت شبانه بچهها بود. متوسليان، همت و بابايي به مناجات مشغول بودند. دستهاي اين سه نفر تا صبح رو به آسمان بلند بود. صداي «العفو العفو» آنها به آسمان بلند بود. دستها رو به خدا بود. هر سهتايي با هم نماز شب ميخواندند و اين كار هر شب آنها بود. تازه فهميدم چرا حرف اين فرماندهان در دل بچهها تأثيرگذار است. تأثير بسمالله حاج احمد در قلب بچهها را از همين راز و نياز شبانه يافتيم.
شهيد احمد بابايي، آنقدر تأثيرگذار بود كه فقط از معنويت شبانة او سرچشمه ميگرفت. دلاوري و جنگاوري آن يك طرف و اين خلوص و نيت و عمل آنها در طرفي ديگر. هر كجا بنا بود گردان حضور پيدا كند، تدبير بابايي، بالاي آن برنامه ديده ميشد.
ايكاش يكبار بابايي زنده ميشد و يكسري بچههاي نسل سومي تحت فرماندهي او قرار ميگرفت تا بسياري از مشكلات حل شود.
به گزارش خبرنگار اجتماعي فارس، سيد محمدرضا جعفري افزود: جشنواره خيرين مدرسهساز كشور با هدف فعالسازي جشنوارههاي استاني و شهرستانهاي هر استان، شناسايي خيرين مدرسه ساز و معرفي آنان به منظور ترويج فرهنگ مدرسه سازي در كشور برگزار ميشود.
عضو شورای مرکزی موتلفه اسلامی سکوت وعدم تمکین احمدی نژاد درمقابل فرمان مقام معظم رهبری مبنی بر عزل رحیم مشایی از معاونت اول رییس جمهور را یک نکته منفی وغیر قابل قبول در کارنامه وی دانست.